رسم شیدایی
جلو بیا... میخواهم خوووب ببینمت چرا رنگ به لبت نیست؟ چقدر صدای نفسهایت آشناست!! چه غباری نشسته روی تنت! مزاحمت نیستند؟ حرف بزن دیگر... غریبی؟ چقدر حالتت دلم را ...بدرد می آورد اصلا هر که میخواهی باش!...قدری جلو بیا ..... ببین چه بر سر خودت آورده ای!! بگذار غبار تنت را بگیرم ... اینطور نمیشود..... باید این زنجیرها را جدا کنیم... بخت یارت بود که فصل... فصل باران است... تنت را به باران بسپار فرصت زیادی نمانده... معلوم نیست ما باشیم.... هنوز هم ....آن غربت دیرینه پا برجاست هنوز کنار گوشمان دارند انسانیت را ....زنده بگور میکنند هنوز هم .... پیش چشممان دهان جامها را پر میکنند از زهر ناچاری هنوز ....چشم سه شعبه ها، با غیض نگاهمان میکنند هنوز خلخالها دلهره ی صاحبانشان را دارند صدای ناله ی زمین هم در آمده دیگر ... اما هنوز هم امامی هست.... "انشا الله" سر صحبت که خوب باز شد... من به شخصه هر چه دارم از شهداست کلی خاطره و وصیت نامه وعکس جمع آوری کردم و با هر کدامشان روزگاری گذرانده ام . همه یکجور دیگر نگاهم میکردند.... . صدای اذان مسجد محلمان از خواب پراندم من مانده بودم وشکمی گرسنه و روزهای گرم و طولانی و روزه ی بی سحری.. یادم باشد اینبار پیش از آنکه وقت بگذرد.... بگویم: ما کجا و آنها کجا...!!!. جای تمام ضربه هایش را با یک قاب کبود رنگ برایم به یادگار گذاشته ولی بی انصاف دست سنگینی دارد روزگار... . [نوشته رمز دار] . تا ذره ذره شیطنت هایم جان ایمانم را نستانده طبیب دلم.... کی گفته زنها پیچیده ان؟ نظم میگیرد از نگاه تو هر بار جان من!! قبلنا از باباها یاد میگرفتن چیجوری ریش و سیبیل بزنن ... قهر نکن با من....
جلوتر...
بگذار عمیقتر نگاهت کنم
آشنایی؟!!!
از چیزی ترسیدی؟
تو را جایی دیده ام انگار...
چقدر خسته وآشفته ای...
این طنابها و زنجیرها چیست به خودت بسته ای؟
مثل مترسک نگاهم نکن...
گم شده ای؟
نگاهت دلم....را...میسوزاند.
آشفتگی ات مرا یاد خودم می اندازد!!!!
باید بشویمت از این ناپاکی ها
از زیر آن پوستین لعنتی بیرون بیا
دستت را به من بده.....بیا....تندتر بیا
تا باران بعد معلوم نیست چه شود...
هنوز از آن چشمه ی جاری هزاران ساله... خون میجوشد
هنوز هم.... برای ریسمان بستن، پی دستان حقیقتند...
هنوز گلوی شمشیرها شان... داغ ِ بلعیدن خونهای مظلومند....
هنوز هم.... افعی ها کنار پایمان چنبره زده اند....
و بزودی پایان خوهد داد به این غربت دیرینه...
بادی به غبغب انداختم
ادبیاتم را قدری عوض کردم
و گفتم....
خیلی خوب میشناسمشان
اصلا زندگی من با آنها گره خورده
یکجور دیگر حسشان میکنم...
در آرشیوم کلی فیلم و مستند از شهدا دارم
در انواع و اقسام کنگره ها و یادبودها و تشیع ها حضور داشته ام
هر سال اگر دو بار نشود حتما یکبار به خاکبوسی مناطق میروم و ...
خلاصه که ارتباط عمیقی دارم
هر گرفتاری هم پیش می آید نذرشان میکنم و.و.و....
کلی به به و چه چه کردند و تحویلم گرفتند!
کلی التماس دعا بدرقه ام کردند
برای روز اول خوب بود
فکر میکنم جای خودم را خوب باز کردم...
مست تعریف و تمجیدهای دوستان بودم که...
ساعتم هم انگار خواب مانده بود.
ای دل غافل ...از سفره سحری جا ماندم
که گریه ی آدم را در می آورد
....دوستان ،همکاران شهدا را نمیشناسم شان..
بخدا نمیشناسم
فقط در حد نام 2-3 تا کوچه و چند خیابان....
شهدا که رفتند ما هم برویم تا جانمانده ایم
هر از گاهی نگاهشان میکنم مرورشان میکنم و آه میکشم
پیش از این مقابل شاخشونه هایش سینه سپر میکردم
نه اینکه گلاویز شوم نه!
کرکری میخواندم زیر بارش نمیرفتم
اما کم کم انگار همان ضعیفه ای شدم که مرا میدید!
لا مروت انگار وقتی مو پریشان و زخم خورده می بیندم قلقلکش می آید
باران بی وقفه ی چشمهایم هیچ تکانش نمیدهد
به قول خودش زیاد دیده از این زجه مویه ها...
با همه دست بزنی که دارد نمیتوانم ترکش کنم
اهل شانه خالی کردن از زیر خطاهای خودم هم نیستم
از کودکی در گوشم خوانده اند
قهر نکن بایست و حقت را بخواه وبگیر..
من از خواستن همیشه فعل بودنش را شنیده ام
اما حالا میخواهم خواستن را بفهمم
باید به اندازه تمام این سالها اراده کنم
صندوقچه ناکامیهای گذشته را باید شش قفله کنم
و دل به دریای نو شدن بزنم.
آری...لابلای تمام دردهایم این یک اتفاق عجیب است
میخواهم معجزه کنم....
میگویند ذهن، معمار زندگی و سرنوشت آدمهاست
باید این بنای کج پی را بکوبم و از نو بسازمش
میگوند اگر نیک ببیاندیشی جز نیکی نمیبینی
واگر خوب ببینی، همه ی خوبی ها مقابلت صف میکشند
وقتش رسیده این عینک کهنه ی بد فرم را عوض کنم
تمرین میکنم
شاید دیگر مغلوبش نباشم
از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش !
پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !
غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه....
خالق لحظه های بارانی ام سلام
حالم برای مقدمه چیدن زیاد خوب نیست...
دلم برای خودم شور میزند !
فکری کن !!!
کاری کن..
نسخه ای بپیچ برایم
زن ها اصن پیچیده نیستن!!!
فقط یه کم محبت میخوان ...
یکمی هم عشق ...
و یکمی هم پول ...
و یه کمی هم تعریف ...
و چندتا چیز دیگه که مردا سر درنمیارین ...!!!
از سیب ناب صدای تو نمیشود یک گاز زد و گذشت...
باید لبریز شد...
ردیفهای شعرم همه جورند
بقچه دلتنگی را باز میبندم و روی دوشم می اندازم
طلوع در آبادی عشق چیز دیگریست...
نماز طعم تکلیف ندارد طعم عشق میگیرد
عطر تسبیحت کنار سفره ی سحر
بهانه ی خواب را از سر میبرد
چشمهایت را ببند......
بگذار یک خط قصه بگویم برایت
....امشب از قافیه سرشارم....
الآنا از مامانا یاد میگیرن چیجوری زیر ابرو وردارن ...!!!
یه همچین خوشگل پسرایی داریم ما
چون و چرایت نمیکنم دیگر..
هر چه دادی شکر ....و هر چه ندادی سپاس... می گویمت
چه زیبا ....عیب پوشی و بزرگواریت ، رام میکند ....هر سرکشی را!
فرارم از تو معنایی ندارد....
خوب میدانم ....هر کجا باشم در بیکران مهر تو.. غوطه ورم
که اگر چنین نبود ......گاه و بیگاه دلم هوایت را نمیکرد ...محبوبم...
حرف زدن با تو را .....دوست دارم
میدانم ومیدانی... همه اش از خودخواهیست.
چرا که هیچوقت برایت.... بنده نبوده ام
ساده تر از این، که هر روز ....پنج بارادب بندگی را ..سرمشقم دادی؟
و اعتراف میکنم
هر بار دفتر مشقم پر شد از ...خط خوردگی و بی دقتی!!!!!
حسرت یکدانه امضا و صدآفرینت مانده به دلم....
ببخش که هر بار غصه ات دادم مهربانم.
دستم را بگیر ....تا حرف به حرف.... با دستان تو مشق کنم
......خوب بهانه ایست برای لمس مهربانیت........