سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم شیدایی

 

رد پایت هم.... مثل نداشتنت فقط یک دااغ بود..... که ماند روی دلم
تنم به این سوختنهای مکرر عادت دارد....

چشمم دیگر از دود هایی که... به خوردش میرود نمیسوزد  

اما چند وجب پایینتر از نگاهی که همیشه قربانی ات بوده
یک قلب ....مدام دارد میسوزد از حرفهایت....باران هم دیگر افاقه نمیکند....

مثل همیشه تمام شکوه هایت را.... با یک جرعه سکوت میبلعم و منجمد میشوم

مگر چیزی از دل باقی میگذارد این انجمادهای کثیر....

نشنیده بگیر ....وبه غریزه ات ادامه بده ....
خیلی وقت است دور خودم را برایت خط کشیده ام. 

خیالت تخت .....اینروزها  زاویه ی انزوای دلم....... بسته تر از آن است
 که کسی را در خود جای دهد....

هیچوقت آمد و رفت هایت.... مناسبت ندارد.. با حال من..
این داغ و سرد شدنها... میشکند آدم را

پا جای پای  گدازه هایت گذاشتن، یک خطای بزرگ بود که شاید دیربفهمی اش....

در این خانه همیشه باز است برای ناگفته هایت....چه تلخ چه شیرین.
اما کسی را که از غربت پناه گرفته آتش نمیزنند


نوشته شده در سه شنبه 91/5/10ساعت 6:21 عصر توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |