رسم شیدایی
توهم بود توهم بود توهم بود توهم بود توهم بود توهم بود توهم بود مرا با تو چکار آخر!، خیالٍ خام ِ یک مجنون .. "نگار"
وقتی که مرا سیلاب غم میبرد
زمین از بار ِسنگین غمم هر آن تکان میخورد
چشمی که تو را یک قهرمان میدید
و از عمق نگاه پر فریبت عشق میبلعید
هرگز ها و مردن ها و ...دارم ها
همین اوهام دورم کرد از باقیه آدمها شدم تنها
شوری که مرا با دیدنت میبرد
صدایی که به آهنگش سلاح عقل میپژمرد
هر کس را به میزان تو سنجیدن
و با چشمان بسته ،ذره را کاملترین دیدن!
روحی که پریشان شد بحال تو
زبانی که به پای شعر می افتاد اندر وصف خال تو
داغی که به غیرت روی دستم ماند
و جای بخیه هایی که ز خاطر خواهی ام جا ماند
تمام عمر،هم لیلی دچار یک توهم بود هم مجنون...