رسم شیدایی
دلم... لک زده محبتهای دم کشییده ... لطافت نگاهی ...که دائم ..گوشه ی لبهایم را میپاید دلم ذره ذره آب میشود برای... و سیرابم کند از آرامش. دلم ...یک قطعه دلتنگی ...گم کرده...
برای یک عصرانه ی دنج...
کنار ایوان قدیمی ...یک دل ِ باران خورده .....
که با دو حبه احساس... شیرینی اش تا همیشه خواهد ماند
رایحه ی عطری دلخواه...
و دستانی ...که برایم عشق را لقمه بگیرد...
دلم پر میکشد برای....
به شوق گل کردن... ِلبخندی دوباره.
میخواهم سرم را... زیر سایه ی شانه هایی بگذارم... که برساند م به خورشید..
و یک صدای آشنا ...که پژواکش را قاب بگیرم... گوشه ی دلم...
سنجاقکی ...که بنشیند، کنار حوض فیروزه ای خاطرم...
اگر یافتی....مژدگانی اش با من.....