سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم شیدایی

 

دیگر حنایت رنگ ندارد ...بیچاره!
همه ی صدایت شده تردید..شک!

این تو نیستی..

آیینه ها برعکس نشانت میدهند

دیگر با خودت جور در نمی آیی...

هزار لایه گرفته روحت

غلیظ شده ای...

داری در خودت لخته میشوی

داری خودت را مریض ِ سرابها میکنی

اسیر خطاهای دید شده ای

دارند این خطاها میدوند در محیط کوچکِ قلبت

این شیطان بچه ها دارند خط خطی ات میکنند

رد پاهایشان دارد ضمیرت را چرک میکند

این لباسهای بلند رنگارنگ را پوشیده اند تا نبینی پاهای کثیفشان را

صدای حضورشان ناهنجار شده

مدام جیغ میکشند

خنده های موذیانه میکنند

پشت سرت حرفهای نامربوط چسبانده اند

خواب که میروی، دست  وپایت را میبندند

چشم و گوشت را پر میکنند از آتش...

بوی گوگرد می آید...

بوی نیم خورده های گندیده شان میآید

بوی مسمومیت

بوی خون می آید..

نکند خوی آنها را بگیری!!!

التماس کن ...گریه کن ...تکان بخور..

یکعمر فقط خواستی و هیچ نکردی

یکجا همه اش شده بخشیدن

یکجا همه اش خطا

یکجا همه اش شده چشم پوشی

یکجا خطا

یکجا همه رحمت

یکجا خطا

بشمارم سر به فلک میکشد...

میبینی!!!ورودی ها و خروجی ها جور در نمی آیند...

اگر من باشم که. میگویم....
یکجا دارد اصراف میشود !

تکان بخور...
 

 

"نگار"


نوشته شده در جمعه 91/6/3ساعت 5:23 صبح توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |