سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم شیدایی

 

تبم ..بالا میرود
تشنج میشود ..ادراکم

روحم ...لمس میشود
جانم ...سیاهی میرود

ضعف... میگیرد تمامم را
لرز.. برم میدارد

درد میبردم تا ...بیهوشی حاد

از فرق روح تا مغز جانم را...حال و هوای بدخیمی ریشه دوانده
هر روز دارم از دست میروم....

دیگر به خود درمانی ها....جواب نمیدهم
به مسکن های قوی ....که هییییچ

به هیچ نسخه ای .....جواب نداده ام

میترسم ....همینجا روی دستت بمانم
شفا میخواهم....

یکبار هم که شده....بزن زیر تمام ِ حجابها....
اصلا... بگذارشان، کنار تمام خیرهایی که از من ندیده ای...!!!!

بردارشان از میان..

یک جفت نگاهت را ....نسخه کن برایم...
یک جرعه تماشایت را میخواهم و بس

همان یکدم  ...زیرو رو میکند تمام بدخیمی هایم را

نگو که باز سراغ دردهایم آمدم ....
آمده ام ریشه ی دورشدنهایم را بخشکانی...

درد همین دوریهاست...
طبیبی از تو به من نزدیکتر کیست؟

 بی نوبت آمدم ....،سفارش کننده هم ندارم
دلم قرص بود به بیمه ای... که تا محشر اعتبار دارد

از سرم زیاد است....
بیمه ی تبارتانم 

همه دارایی ام پسوند نامم است....
لایقش نیستم.... اما بیمه ام

نسخه ی سفارشی میخواهم
همان یک جفت نگاه شفابخش را میخواهم...

دیگرهر چه تو کردی و دل گل گرفته ی من....


نوشته شده در یکشنبه 91/5/15ساعت 5:31 صبح توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |