رسم شیدایی
مثل یک تکه ماه ،در سفیدی قنداقش به خواب رفته ... جاذبه نگاهش به جدش شبیه است .....چشم که باز میکند،از بهشتِ آسمان دانه دانه سیب می افتاد... کنار قنداقش پیش از ولادتش،آنقدر از او شنیده بودند ،که آسمانیان برای دیدن این شاهزاده ی تازه آمده تاب نداشتند... پدر و مادر جوان کنار گهواره ی پسر دلبندشان نشسته اند نو گلشان با دستهای کوچکش انگشت پدر را گرفته ... فرشته ها تمام رویا یش را پر کرده اند ..... چشم محمد روشن... فاطمه اش مادر شده است کودک با گریه ازخواب میپرد .. پدر زیر لب ذکر میگوید و دم مسیحایی اش را به روی عزیزانش میدمد امروز فاطمه تمام خوبی ها را شعر لالاییه کودکش میکند.....علی لبخند میزند امروز پادشاهی آمده که هیچ ساءلی را دست خالی رد نمیکند .... لبخند بزن... کامتان عسل....عیدتان مبارک
بیدار که میشود، از سیاهی چشمانش تازه پیدایش میکنی،ما بین آن همه نور
مدینه .....خانه ی علی.... زیارتگاه ملاءک شده...
هر کدام فرو می آمدند با یک کاسه نور اوج میگرفتند ....
کسی دست خالی برنمیگردد ازین ملاقات عاشقانه
مادر سرشار از احساس مادرانه خیره خیره نوزادش را نگاه میکند
منتظر است دردانه اش چشم باز کند
تا همه دنیا را به پایش بریزد
انگار خوابش آرامتر میشود.... وقتی نبض پدر را حس میکند
آخر یک لحظه هم لبخند، ازسرخی لبانش محو نمیشود
تبسهای خواب آلود کودک بهشتیشان ... قند در دل بهانه های خلقت آب کرده....
میخواهد یک عمر برای فرزندش مادری کنند
میخواهد دلبندش عصای پیری اش شود ...کسی چه میدانست ...!!!!!
چشمش به مادر میافتد آرام میگیرد....
گویا فرشته ها برایش قصه ها ی تلخی خوانده بودند
هراس رفتن مادر را دارد ....
با عطر آغوش مادر خنده هایش دوباره گل میکند
چشم از مادر برنمیدارد....شیر هم طلب نمیکند ...فقط نگاهش میکند...
مادر و پسر حرفها دارند با هم...
درخانه ی علی شور و حالیست امروز...
امروزشجره ی علی اولین جوانه اش را زده....فاطمه لبخند میزند
امروز صاحب سفره های بهشتی آمده و آبروی زمینیان شده..... محمد امروز از همیشه خوشحالتر است ...لبخند میزند.