سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسم شیدایی

شماهارو به ته دیگ ماکارونی قسمتون میدم وقتی دارین

با تلفن یا موبایل صحبت می کنین با خودکار روی هر چیزی که دم دستتون بود چرت و پرت ننویسین یا نقاشی نکشین...

آخه من الان این مدرک پایان تحصیلاتم که بابام در حال موبایل صحبت کردن روش عکس الاغ کشیده ، کجا ببرم نشون بدم ...

از دست مسئولین هم دیگه کاری بر نمیاد :|

نوشته شده در یکشنبه 90/4/19ساعت 6:31 عصر توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |

توی خیابون پشت فرمون بودم, کمربند نبسته بودم...
پلیسه با موتور اومد از کنارم رد بشه؛
کلاه کاسکتشو گذاشته بود رو کیلومتر موتور...
به من نیگا کرد با اشاره گفت: کمربند...
منم یه نگاه بهش کردم و با اشاره بهش گفتم: کلاه...
یارو نابود شد...

نوشته شده در سه شنبه 90/4/14ساعت 1:44 صبح توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |

ثانیه گیج میخورد در تب دردهای من

رنگ شفق گرفته است از سر سوزهای دل

زیر قبای عشق را تخم بلا گذاردند

 غافل از اینکه تا خورد آب، جوانه میزند

قد درخت غصه ام تا به فلک رسیده است

اینهمه عشق حاصلش سایه ی اظطراب شد

 زیر تشکچه ی پرش خنجر کینه خفته بود

 در کمرم نشاند تیغ کینه را ،خون جگر پیشکش شراب شد.

"چه التهاب عجیبیست پشت این همه فریاد"

 


نوشته شده در جمعه 90/4/10ساعت 2:38 عصر توسط ز،س(نگار)|همدلی ( ) |

<      1   2   3   4   5